گاهي گمان نميكني و ميشود

گاهي نميشود كه نميشود

گاهي هزار دوره دعا بي اجابتست

گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود 

گاهي گداي گدايي و بخت نيست

گاهي تمام شهر گداي تو ميشود

روزهای چهارشنبه تا جمعه (۱۴ الی ۱۶ تیرماه) که در اردو بودم با ترانه ای آشنا شدم که شعر بسیار زیبایی داشت ، متن شعر را برایتان آوردم و پیشنهاد می کنم این ترانه زیبا را دانلود کنید .

آخرهای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها
تنها برگی روی شاخش مونده بود میون برگها
یه شبی درخت به برگ گفت کاش بمونی در کنارم
آخه من میون برگها فقط تورو دارم
وقتی برگ درخت رو می دید داره از غصه می میره
با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره
با دلی خرد و شکسته گفت نذار از اون جدا شم
ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم
برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفت
غافل از اینکه یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت
باد اومد با خنده ای گفت : آخه این حرفها کدومه
با هجوم من رو شاخه عمر هر دوتون تمومه
یه دفعه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوان
سیلی زد به برگ و شاخه تابگیره از درخت جون
ولی برگ مثل یک کوهی به درخت چسبید و چسبید
تا که باد رفت پیش بارون بارون هم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه
تا که آثاری نمونه از درخت وبیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که آرزو می کرد که میمرد
برگ نیفتاد آخه این کار خدا بود
هر کی زندگیش رو باخته دلش از خدا جدا بود

برای دکتر سریع القلم

برای دکتر سریع القلم ، نوشته اي است كه آقاي سید عبدالله طباطبائیان در تاريخ  9 تیر 91در پاسخ به مقاله آقاي دكتر سريع القلم در سايت الف منتشر نموده است و با توجه به اينكه متن آقاي دكتر را در وبلاگم قرار دادم ، متن آقاي طباطبائیان را هم منتشر مي كنم كه خوانندگان بتوانند مقايسه و خود قضاوت كنند . و البته پيشنهاد مي كنم به سايت الف سري بزنيد و نقطه نظرات خوانندگان را مشاهده كنيد كه در نوع خود خيلي جالبه .
 
چند روز پیش در بسیاری از سایت ها و خبرگزاری ها، گفتگویی از دکتر محمود سریع القلم با روزنامه شرق منتشر شد که با تیتر زیرکانه خود انسان را وادار می کرد که حتما این مصاحبه را تا سوال و جواب آخرش بخواند. این مصاحبه را چند بار خواندم و هم لذت بردم، هم فکرم را مشغول کرد، هم تعداد زیادی سوال در ذهنم بوجود آورد و هم اینکه کمی افسوس خوردم! بله شاید احساسات ضد و نقیض همه با هم جمع شدند و اینکه دلیل جمع شدن این احساسات چندگانه و متضاد چیست نمی دانم ؛ البته حدس هایی می زنم یکی اش شاید این باشد که خود متن هم این تناقض ها را داشته و شاید اینکه می شود از این متن برداشت های متضادی داشت، به هر حال به همین جهت و برایروشن تر شدم موضوع برایم سعی کردم منتظر بازخوردی باشم، اما حداقلش این است که من ندیدم و به همین دلیل بر آن شدم که در محضر استاد من هم چند قلمی بزنم و صد البته نه در مقام پاسخ بلکه در مقام پرسش یک دانشجوی کمی آزار دهنده از استاد سریع القلمش! 
  
شاید بهتر باشد در ابتدا از همان تیتر شروع کنم. این مصاحبه اینطور   تیتر خورده بود که "بالاخره ما اشتباه می کنیم یا همه دنیا؟!"تیتری که هر چشم رهگذری رو به سمت خود   می کشید و انسان رو دعوت به خواندن آن مطلب می کرد تیتری که ریزبینانه و تیزبینانه انتخاب شده بود و البته کاملا هم درست و هم متناقض بود ! درست، از   این جهت که با تفکرات و جملات آقای استاد کاملا هماهنگ بود ؛ با آن بخشی که در خصوص ذهنیت خودمان از خودمان و از جهان داریم و همانجا که از بدتر شدن روابط ما با سعودی ها صحبت می کنند و می گویند: "حالا یا جهان اشتباه می کند یا  ما "  
  
ادامه نوشته