غزلی از مولانا
کوتاه زمانی بود که از مولانای عزیز غافل شده بودم و امشب دوباره نیم نگاهی به غزلیات او انداختم .
|
عمر بر امید فردا می رود |
|
غافلانه سوی غوغا میرود |
|
روزگار خویش را امروز دان |
|
بنگرش تا در چه سودا میرود |
|
گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت |
|
هر نفس از کیسه ما میرود |
|
مرگ یک یک میبرد وز هیبتش |
|
عاقلان را رنگ و سیما میرود |
|
مرگ در ره ایستاده منتظر |
|
خواجه بر عزم تماشا میرود |
|
مرگ از خاطر به ما نزدیکتر |
|
خاطر غافل کجاها میرود |
|
تن مپرور زانک قربانیست تن |
|
دل بپرور دل به بالا میرود |
|
چرب و شیرین کم ده این مردار را |
|
زانک تن پرورد رسوا میرود |
|
چرب و شیرین ده ز حکمت روح را |
|
تا قوی گردد که آن جا میرود |
|
حکمتت از شه صلاح الدین رسد |
|
آنک چون خورشید یکتا میرود |
+ نوشته شده در یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت توسط هومن ثاقب
|